چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است

چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است

پدر عادت داشت چای را در استکانهای کمرباریک لب طلایی بنوشد.
مادر عاشق فنجانهای قدیمی منقش به سیب و گلابی بود.
من اهل چای نوشی نبودم و خواهرم چای را در پیاله می پسندید …
اما چای، غنوده در سکوت و متانت اصیل خویش، همچنان میزبان اصلی شب نشستنها و گاه گفتنها و گاه هیچ نگفتنها بود.
چای، عطر خوش باهم بودن و طنین بی مدعای وحدت بود و هست.
هرچند گاهی می شود که به دنیای قهوه ها و شکلاتهای داغ و دمنوش ها و آبمیوه های طبیعی و غیرطبیعی هم ناخنک بزنیم اما همان نام چای کافی ست تا مدهوش هزار خاطره ریز و درشتمان کند.
بهانه ای سرشار از سادگی اما استخواندار و اصیل که فقدانش سرد می کند بودنمان را.
حفره می شود و پرسش می شود و متعجب می شویم اگر در همان نخستین لحظات پاگرفتن میهمانیها به دیدارمان نشتابد.
به گمان من، چای چیزی نشات گرفته از سخاوت است.
سخاوتی در خود حمل می کند که جزء ذات و دلیل خواستنش شده است.
سخاوتمندانه میهمانی فقیر و غنی را در هزاران عطر و طعم، مزین به گرما و نور و امنیت می کند.

 

چای خوش عطر

هزاران مزایای ناگفته چای

چای، امنیت هم هست.
مهربانی هم هست.
پذیرش هم هست.
سینی اش را که می آوری، یعنی مهمان و مهمانی را به رسمیت پذیرفته ای.
یعنی، شایسته میزبانی شده ای.
اما از آن برتر هم هست.
عاشقان و شاعران از چای فراتر می روند در بزم بارش عشق …
می نوشند و می نوشانند و سرمست می کنند.
بزم عاشقانه چه در خواب و چه در بیداری، به یک صورت و یک محتوا است؛ از ظلمت به نور رهنمون می شود. شادی و خرمی و دانایی و نیکویی را افزون می کند.
عادت را کنار می زند.
خودت را به خودت سنجاق می کند.
خودت را به خودت وصله می زند.
اگر نهراسی و بخواهی، هر روز تکه های بیشتری از خودت خواهی یافت و به خودت خواهی دوخت …
تنها کافی ست اکتفا نکنی …

خوش آمدی بنشین، آفتاب دم کردم
که چای دغدغه عاشقانه من نیست

علیرضا بدیع